کارزار علیه ترامپ که قصد استیضاح او را دارد، وضعیت ایدئولوژیک کنونی ما را آشکار میکند. ترامپ به عنوان فردی تصویر میشود که به دنبال منافع شخصی خودش است و نه نماینده دولت و دستگاههای دولتی. ادوارد اسنودن بلافاصله متوجه این نکته شد و گفت: «وقتی افشاگری موضوعی را برملا میکند و منجر به تحقیق برای استیضاحِ دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا میشود، از نظر استراتژیک امری «عاقلانه» است چون تمرکز بر شخص رئیسجمهوری است و نه نهاد… کنگره خیلی هم از کنار زدن فردی که دارد از مقامش سوءاستفاده میکند خوشحال است، اما حاضر نیست وقتی خودش درگیر اتهاماتی مشابه شد همین کار را بکند… این افشاگر دارد کاری میکند که کمی غیرعادی است. ادعای او این است که فردی دارد قانونشکنی میکند که البته رئیسجمهور است و در حال حاضر در سطحی تاریخی غیرمحبوب است».
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
انتقاد از فردی که برای دنبال کردن منافع و یا مقاصد شخصی بیمارگونه خود (انتقام، شهوت قدرت و افتخار و غیره) قانونشکنی میکند قابل پذیرش است، اما جرمپنداری فعالیت نهادهای دولتی بسیار دشوار است. این فعالیت مجرمانه توسط افرادی انجام میشود که از نظر شخصی صادق هستند و متعهد به شغل خود. شر و جنایت در اینجا نه اموری شخصی، که نهفته در نفس کارکرد نهاد مورد نظر است.
ترامپ بیتردید شخصیتی منزجرکننده و فاقد قطبنمای ساده اخلاقی است؛ اما نقض نظاممند حقوق بشر در فعالیتهای مداوم نهادهای اطلاعاتی آمریکا چطور؟ دشمنهای واقعی شخصیتهای عجیب و غریبی که برای هیات حاکمه مشکل ایجاد میکنند نیستند؛ دشمنهای واقعی همان دیوانسالارهای صادق و میهنپرستی هستند که بیرحمانه اهداف ایالات متحده را دنبال میکنند.
اگر بخواهیم اسم بیاوریم میتوانیم به الگوی چنین دیوانسالار میهنپرستی اشاره کنیم: جیمز کومی، رئیس پلیس فدرال آمریکا (اف بی آی) که توسط ترامپ اخراج شد. کومی در سطح حقایق و واقعیات احتمالا در نقد ترامپ از هر کس دیگری صادقتر بود (نگاه کنید به کتاب خاطرات او، «وفاداری عالیتر»). با این همه باید اعتراف کرد که «وفاداری عالیتر» او به اصول و ارزشهای آمریکا باعث میشود آنچه باید گرایشهای مجرمانهای بنامیم که در قلب نهادهای دولتی آمریکا قرار گرفتهاند دستنخورده باقی بمانند — منظور ما همانها است که آسانژ، اسنودن و منینگ برملا کردند.
در ضمن نباید فراموش کنیم که جنبش استیضاح ترامپ انگیزه خود را اساسا از این خواست میگیرد که ثابت کند روسیه بر انتخابات اخیر ریاستجمهوری تاثیر گذاشته و ترامپ را قادر به پیروزی کرده. بله، روسیه احتمالا در انتخابات دخالت کرده بود (همانطور که آمریکا بر روند انتخاباتها در سراسر دنیا تاثیر میگذارد و اسمش را میگذارد «دفاع از دموکراسی») اما تمرکز صِرف بر این یک جنبه باعث میشود به دلایل واقعی شکست هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ بیتوجه باشیم. بیش از هر چیز باید به مبارزه بیرحمانه او علیه برنی سندرز و جناح چپ حزب دموکرات توجه کرد.
برنی سندرز هشدار درستی میدهد: «اگر در حدود یک سال، یک سال و نیم آینده، یعنی تا زمان انتخابات، کنگره مدام از استیضاح ترامپ، ترامپ، ترامپ و مالر، مالر، مالر حرف بزند، یعنی حرف از خدمات درمانی نمیزنیم، حرف از افزایش حداقل دستمزد و رساندنش به دستمزد قابل زندگی نمیزنیم، حرف از مبارزه با تغییرات اقلیمی نمیزنیم، حرف از جنسیتزدگی و نژادپرستی و همجنسگراستیزی و تمام مسائلی که بر مردم معمولی آمریکا تاثیر میگذارند نمیزنیم. نگرانی من این است که این به نفع ترامپ تمام شود».
استیضاح ترامپ پروژهای چپگرایانه نیست. پروژه سانتریستی-لیبرالی است که هدف مخفیاش جلوگیری از پیروزی جناح مترقی حزب دموکرات است. این را باید به خاطر داشته باشیم.
© The Independent